افسون باده
دیوانه ام معشوقه ام دیوانه تر عاشق مکن
زین باده نوش دیوانه شو، عاشق جز آن وامق مکن
زین باده نوشیدن کسا دیوانه اند این عاشقا
خوشتر به این باده شوند دلبر بنوش این باده را
زین باده نوش و مست شو با هر چه هستش هست شو
در راه عشق دیوانه شو بگذر زهستی مست شو
دیوانگان مستن اگر معشوقه است دیوانه گر
عشق است که آتش میکشد بی وقفه جانم را نگر
هر تار زلف ناز تو عشقم بزنجیرم کشد
این عشوه و غمزه ی تو ، بی بهره تدبیرم کشد
این عشق تو آتش زند بر خرمن هر عاقلی
خود بین که ترکیب رخت عقلم ببرد شد جاهلی
هر عاقلی با گوشه چشم گر بنگرد بر روی تو
عقلش رود جاهل شود از ناوک ابروی تو
من باده نوش عشق تو ، مست خراب عشق تو
این مست از این باده نگر غرق در سراب عشق تو
من که شدم مخمور تو مست از سراب دور تو
خود لحظه ایی مجنون نگر مست است زِ زلف بور تو
این سینه ی دیوانه را هر لحظه ناوک میزند
آن دو کمان ابروی تو بر قلب من تک میزند
ای آنکه با مژگان خود رخنه به جانم کرده است
بهتر زمن دانی رخت از این و آنم کرده است
آن زلف تو ابروی تو چشمان چون آهوی تو
رخنه به جانم کرده است قِبلم شده است آن کوی تو
وای بر من کافر صفت بین باده ی عشقت چه کرد
هر عاقلی دیوانه کرد! با عاشق مستت چه کرد؟
بین تارک دینم شدم بر دین و آئینت شدم
آن دین من بر باده رفت راضی به زنجیرت شدم
معشوقه ی زیبای من بر من تو یک لحضه نگر
این حال زارِ عاشقت با یک تبسم کن دگر
سرد است روح و جان من از باده هم افتاده ام
هر چه برفت از یاد من جز یاد این محبوبه ام
------------------------------------------------
از عاشقان شنیدم زیباترین دعارا
هجران بلای ما شد تغییر ده قضا را
یا رب بلا بگردان زین عجز و لابه و آه
از هر چه عاشق دور جز یار بی وفا را
-------------------------------------------------
گفتم خیال بودنت برای این دلم بسه
گفتی برو ، خیال من برات فقط یک هوسه